زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت پدر
باز کن چشم ترت را که تنم میلرزد حـرف رفـتن نـزنی که بـدنم میلرزد نکـنـد فـکـر رهـایی به سـرت افـتاده همسرت نیست اگر، دختر تو مانده پدر مثل پروانه به دور سر تو مانده، پدر خواندم از چشم تو که میل به مادر کردی اندک اندک غـم پـرواز تو باور کردم یک دل سیـر نگـاهـت دم آخـر کـردم عـمـق زخـم سـر تـو آمـده پـای ابـرو آتـشِ داغ تو بـر جـانِ نگـاهـم کـردند تو چه گفتی؟ که همه خانه نگاهم کردند در دل خویش برای غم من زار زدی اغـلب شهر هـواخـواه شب قَـد قُـتـِلـند کوفیان مشتـریِ بیادب خاک و گِـلند همه را من ز دو چشم تر تو میخوانم |